اینم واسه پاییزتون

هرچی میرفت جلوتر نزدیک‌ نمیشد ،دختر کل باغ رو طی کرده بود اما هنوز باغ تموم نشده بود
که نوری به چشماش خورد
پسر تمام قدرتش رو گذاشته بود تا دخترک را بیدار کنه و بلاخره موفق شد
پسر به آرومی دختر رو برداشت و روی پاهاش قرار داد دختر سرش رو روی گردن پسر خم کرد
بعد از مدتی متوجه خیسی گردنش شد
و دختر رو نگاه کرد
دخترک با چشمانی خیس به پسر نگاه کرد
.
پسرک در دل خود گفت
کاش میشد دوباره او را ببینم
دیدگاه ها (۰)

میدونم اصلا قشنگ نیس چیزی که نوشتم ولی بخونید...

چیزه دوستان کسی هس مشاوره بده؟؟

بله بله

ناشناس و پر کنید

ܥ݆ܝ̇ߺܥ‌‌ܝ݆ߺߊ‌ܝ‌ࡅ߳ܨ³دخترک دست های کوچکش رو مشت کرد و با تمام ...

ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 76 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ دختر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط